شعر به وقت صبح 189

صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت

آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم

حافظ

شعر به وقت صبح 188

که عقل جنس فرشته‌ست سوی او پوید

ببینیش چو به کف آینه نهان گیری

مولوی

شعر به وقت صبح 187

ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی

که غریب ار نبرد ره به دلالت برود

حافظ

شعر به وقت صبح 186

دیگران را در کمند آور، که همچون زلف تو

هر رگی در گردن جانم، طنابی، دیگرست

سلمان ساوجی

شعر به وقت صبح 185

ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب

که همه شب در چشمست به فکرت بازم

سعدی

شعر به وقت صبح 184

تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو

هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی

سعدی

شعر به وقت صبح 183

در ره عشق مرا حسرت مقتولی کشت

که نگاهی گه کشتن به رخ قاتل داشت

فروغی بسطامی

شعر به وقت صبح 182

دل گرفتهٔ من وا نشد ز هیچ بهاری

دهان غنچهٔ من تر نشد ز هیچ سحابی

فروغی بسطامی

شعر به وقت صبح 181

بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل

با تو گر در دوزخم خرم هوای زمهریر

سعدی

شعر به وقت صبح 180

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود

تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار

حافظ