صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
حافظ
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
حافظ
که عقل جنس فرشتهست سوی او پوید
ببینیش چو به کف آینه نهان گیری
مولوی
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حافظ
دیگران را در کمند آور، که همچون زلف تو
هر رگی در گردن جانم، طنابی، دیگرست
سلمان ساوجی
ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب
که همه شب در چشمست به فکرت بازم
سعدی
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
سعدی
در ره عشق مرا حسرت مقتولی کشت
که نگاهی گه کشتن به رخ قاتل داشت
فروغی بسطامی
دل گرفتهٔ من وا نشد ز هیچ بهاری
دهان غنچهٔ من تر نشد ز هیچ سحابی
فروغی بسطامی
بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گر در دوزخم خرم هوای زمهریر
سعدی
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ