شبم بیزلف او صد نیش عقرب نیست در بستر
چو چشم دیر خواب خویش مهد راحتی دارم
محتشم کاشانی
شبم بیزلف او صد نیش عقرب نیست در بستر
چو چشم دیر خواب خویش مهد راحتی دارم
محتشم کاشانی
این منم کاندر حضور مدعی چون محتشم
هرچه طبعم کرده خواهش بیمحابا کردهام
محتشم کاشانی
از برای یک نگه بر روی آن عابد فریب
میتوان رفتن به زیر بار یک عالم گناه
محتشم کاشانی
چه آئی بر سر خاکم بگو کز خاک سربر کن
وفای من ببین ای کشته تیغ جفای من
محتشم کاشانی
برابری به مه او روی نکرد مهی
که رو نساخت چو آیینه در برابر او
محتشم کاشانی
جراتم با آن که بیدهشت به صحبت میدواند
دور باش مجلس خاصم بر آن در بازداشت
محتشم کاشانی
زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم
فرداست که سر حلقه ارباب جنونم
محتشم کاشانی
شوق او را خفت تمکین من در خاطر است
من گرانی چون کنم برعکس خاطرخواه او