با خاص و عام یکرنگ، از مشرب رساییم
بر خار و گل سمن ریز، چون نور ماهتابیم
صائب
با خاص و عام یکرنگ، از مشرب رساییم
بر خار و گل سمن ریز، چون نور ماهتابیم
صائب
پرده بر گیر ز رخساره که مردم کمتر
آستین از غم دل بر مژه تر گیرند
فروغی بسطامی
مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد
که از باغ و گل و گلزار بوی یار میآید
عراقی
سرای قاضی یزد ارچه منبع فضل است
خلاف نیست که علم نظر در آنجا نیست
حافظ
در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر
با کمان یک دم مدارا تیر نتوانست کرد
صائب
وگر بگیردت آتش به سوی چشم من آ
که سیل سیل روانست اشک دربارش
مولوی
با سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساخت
تا کم نشود مشغلهٔ بی سر و پایان
خواجوی کرمانی
آنان که در بهار به صحرا نمیروند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست
سعدی
عیشیست مرا با تو، چونانکه نیندیشی
حالیست مرا با تو، چونانکه نپنداری
منوچهری
تن و جانی که خاک تو نباشد
تن او سله باشد جان او مار
مولوی