گیسوی حور اگر بود دام فسون ز قید آن
مرغ که جست میپرد صید که رست میرود
محتشم کاشانی
گیسوی حور اگر بود دام فسون ز قید آن
مرغ که جست میپرد صید که رست میرود
محتشم کاشانی
چونک در سینور مجنونان آن لیلی شدیم
سرکش آمد مرکب و از حد مجنون تاختیم
مولوی
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم
حافظ
صولت جباریش پوست ز سر برکشد
یک دم اگر سر کشد چرخ ز فرمان خان
محتشم کاشانی
گر خون من و جمله عالم تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
سعدی
حسن را بر دیدهٔ خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد
عراقی
بنده صورت آنم که از او
روز و شب در گل و در گلزارم
مولوی
گر خطایی دیدهای از من، تو آن از من مبین
کین گناه ایام کرد و جرمش از سلمان ستاند
سلمان ساوجی
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
سعدی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
سعدی