گر بت من ز در دیر درآید سرمست
از حرم بانگ برآرند که اسلام نماند
فروغی بسطامی
گر بت من ز در دیر درآید سرمست
از حرم بانگ برآرند که اسلام نماند
فروغی بسطامی
وقت است که بر لاله خروشی بزنیم
بر سبزه و گلخانه فروشی بزنیم
عراقی
شمشیر بود ابروی آن بدر منیر
و آن دیده به خون خوردن چستست چو شیر
ابوسعید ابوالخیر
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
حافظ
اگر در وادی عشقت دل از ظلمت کشد لشگر
شکوهٔ لشگر دل را به زور یک نگه بشکن
محتشم کاشانی
مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبتها چنان دارد
سلمان ساوجی
این نامه نیست پیرهن کاغذین ماست
پرخون زدست هجر، به جانان که می برد؟
امیرخسرو دهلوی
هر که لبهای تو را چشمهٔ حیوان شمرد
بینصیب است هنوز از صفت انسانی
فروغی بسطامی
دل ایمان ز تو شادان زهی استاد استادان
تو خود اسلام اسلامی تو خود ایمان ایمانی
مولوی
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
حافظ