گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هر آنچه داد، به آیینه پس گرفت
میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام
دجله به دجله یم به یم، چشمه به چشمه جو به جو
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد
باز آی تا به بوسه فشانم به پای تو
کز عشق پای بوس تو جانم به لب رسید
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری
سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم
شوق او را خفت تمکین من در خاطر است
من گرانی چون کنم برعکس خاطرخواه او