شعر صبح 98
يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ق.ظ
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
شاکر نعمت و پرورده احسان بودم
روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل
عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم
که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم
به وصالت که نه مستوجب هجران بودم
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
سعدی
شاکر نعمت و پرورده احسان بودم
روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل
عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم
که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم
به وصالت که نه مستوجب هجران بودم
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
سعدی
۹۴/۰۳/۰۳