شعر صبح 102
پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۳۳ ق.ظ
سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
طایفه ای سماع را عیب کنند و عشق را
زمزمه ای بیار خوش تا بروند ناخوشان
خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بی خبرست عاقل از لذت عیش بیهشان
تیغ به خفیه می خورم آه نهفته می کنم
گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان
من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده ام
موی سپید می کند چشم سیاه اکدشان
سعدی
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
طایفه ای سماع را عیب کنند و عشق را
زمزمه ای بیار خوش تا بروند ناخوشان
خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بی خبرست عاقل از لذت عیش بیهشان
تیغ به خفیه می خورم آه نهفته می کنم
گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان
من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده ام
موی سپید می کند چشم سیاه اکدشان
سعدی
۹۴/۰۳/۰۷