شعر صبح 135
سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۸ ق.ظ
آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم
تا بخت در رو خفته را چون بخت سرو استان کنیم
همچون غریبان چمن بی پا روان گشته به فن
هم بسته پا هم گام زن عزم غریبستان کنیم
ای غنچه گلگون آمدی وز خویش بیرون آمدی
با ما بگو چون آمدی تا ما ز خود خیزان کنیم
ای سبزپوشان چون خضر ای غیب ها گویان به سر
تا حلقه گوش از شما پردر و پرمرجان کنیم
بشنو ز گلشن رازها بی حرف و بی آوازها
برساخت بلبل سازها گر فهم آن دستان کنیم
مولانا
تا بخت در رو خفته را چون بخت سرو استان کنیم
همچون غریبان چمن بی پا روان گشته به فن
هم بسته پا هم گام زن عزم غریبستان کنیم
ای غنچه گلگون آمدی وز خویش بیرون آمدی
با ما بگو چون آمدی تا ما ز خود خیزان کنیم
ای سبزپوشان چون خضر ای غیب ها گویان به سر
تا حلقه گوش از شما پردر و پرمرجان کنیم
بشنو ز گلشن رازها بی حرف و بی آوازها
برساخت بلبل سازها گر فهم آن دستان کنیم
مولانا
۹۴/۰۴/۰۹