شعر صبح 142
سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ق.ظ
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
حافظ
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
حافظ
۹۴/۰۴/۱۶