شعر صبح 148
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ق.ظ
صحرا خوشست لیک چو خورشید فر دهد
بستان خوشست لیک چو گلزار بر دهد
بوسه به او رسد که رخش همچو زر بود
او را نمی رسد که رود مال و زر دهد
ما را شکرلبیست شکرها گدای اوست
ما را شهنشهیست که ملک و ظفر دهد
بگریز سوی عشق و بپرهیز از آن بتی
کو دلبری نماید و خون جگر دهد
خود پر کند دو دیده ما را به حسن خویش
گر ماه آن ببیند در حال سر دهد
خامش ز حرف گفتن تا بوک عقل کل
ما را ز عقل جزوی راه و عبر دهد
مولانا
بستان خوشست لیک چو گلزار بر دهد
بوسه به او رسد که رخش همچو زر بود
او را نمی رسد که رود مال و زر دهد
ما را شکرلبیست شکرها گدای اوست
ما را شهنشهیست که ملک و ظفر دهد
بگریز سوی عشق و بپرهیز از آن بتی
کو دلبری نماید و خون جگر دهد
خود پر کند دو دیده ما را به حسن خویش
گر ماه آن ببیند در حال سر دهد
خامش ز حرف گفتن تا بوک عقل کل
ما را ز عقل جزوی راه و عبر دهد
مولانا
۹۴/۰۴/۲۲