شعر صبح 180
جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۱ ق.ظ
با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد
هر آدمی که بینی از سر عشق خالی
در پایه جمادست او جانور نباشد
هوشم نماند با کس اندیشه ام تویی بس
جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد
تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من
شب ها رود که گویی هرگز سحر نباشد
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد
سعدی
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد
هر آدمی که بینی از سر عشق خالی
در پایه جمادست او جانور نباشد
هوشم نماند با کس اندیشه ام تویی بس
جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد
تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من
شب ها رود که گویی هرگز سحر نباشد
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد
سعدی
۹۴/۰۵/۲۳