شعر صبح 187
جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۶ ب.ظ
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست
غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست
سعدی
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست
غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست
سعدی
۹۴/۰۵/۳۰