شعر صبح 194
جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۳۷ ق.ظ
ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره
برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره
کجا اسراربین آمد دمی کز کبر و کین آمد
حیاتی کز زمین آمد بود در بحر بیچاره
چو از مردان مدد یابی یکی عیش ابد یابی
سپاه بی عدد یابی به قهر نفس اماره
چه باشد صد قمر آن جا شود هر خاک زر آن جا
به غیر دل مبر آن جا که آن جا هست دل پاره
زهی دربخش دریایی برای جان بینایی
شمار ریگ هر جایی ز عشقش هست آواره
خوشا مشکا که می بیزی به راه شمس تبریزی
زهی باده که می ریزی برای جان میخواره
مولانا
برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره
کجا اسراربین آمد دمی کز کبر و کین آمد
حیاتی کز زمین آمد بود در بحر بیچاره
چو از مردان مدد یابی یکی عیش ابد یابی
سپاه بی عدد یابی به قهر نفس اماره
چه باشد صد قمر آن جا شود هر خاک زر آن جا
به غیر دل مبر آن جا که آن جا هست دل پاره
زهی دربخش دریایی برای جان بینایی
شمار ریگ هر جایی ز عشقش هست آواره
خوشا مشکا که می بیزی به راه شمس تبریزی
زهی باده که می ریزی برای جان میخواره
مولانا
۹۴/۰۶/۰۶