شعر صبح 195
شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ق.ظ
درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا
نه رنج اره کشیدی نه زخم های جفا
فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی
اگر مقیم بدندی به جای چون دریا
ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش
نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا
نگر به عیسی مریم که از دوام سفر
چو آب چشمه حیوان ست یحیی الموتی
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا
چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی
چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا
مولانا
نه رنج اره کشیدی نه زخم های جفا
فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی
اگر مقیم بدندی به جای چون دریا
ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش
نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا
نگر به عیسی مریم که از دوام سفر
چو آب چشمه حیوان ست یحیی الموتی
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا
چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی
چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا
مولانا
۹۴/۰۶/۰۷