شعر صبح 199
چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ق.ظ
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی
تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی
در سیل کسی خانه کند از گل و از خاک
در دام کسی دانه خورد هیچ شنیدی
ای دل ببر از دام و برون جه تو به هنگام
آن سوی که در روضه ارواح دویدی
چون گرسنه قحط در این لقمه فتادی
گه لب بگزیدی و گهی دست خلیدی
والله که در آن زاویه کاوراد الست است
آموخت تو را شاه تو شیخی و مریدی
گه پند و گهی بند و گهی زهر و گهی قند
گه تازه و برجسته گهی کهنه قدیدی
خامش کن و یاد آور آن را که به حضرت
صد بار از این ذکر و از این فکر بریدی
مولانا
تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی
در سیل کسی خانه کند از گل و از خاک
در دام کسی دانه خورد هیچ شنیدی
ای دل ببر از دام و برون جه تو به هنگام
آن سوی که در روضه ارواح دویدی
چون گرسنه قحط در این لقمه فتادی
گه لب بگزیدی و گهی دست خلیدی
والله که در آن زاویه کاوراد الست است
آموخت تو را شاه تو شیخی و مریدی
گه پند و گهی بند و گهی زهر و گهی قند
گه تازه و برجسته گهی کهنه قدیدی
خامش کن و یاد آور آن را که به حضرت
صد بار از این ذکر و از این فکر بریدی
مولانا
۹۴/۰۶/۱۱