شعر صبح 209
شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۰۳ ق.ظ
به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
که زد به خرمن ما آتش محبت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او
نمی کند دل من میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است
مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
حافظ
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
که زد به خرمن ما آتش محبت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او
نمی کند دل من میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است
مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
حافظ
۹۴/۰۶/۲۱