شعر صبح 23
چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۱۶ ق.ظ
هر که را باغچه ای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشستست پریشان نرود
گر بیارند کلید همه درهای بهشت
جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود
به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق
نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود
عشق را عقل نمی خواست که بیند لیکن
هیچ عیار نباشد که به زندان نرود
سعدیا گر همه شب شرح غمش خواهی گفت
شب به پایان رود و شرح به پایان نرود
سعدی
هر که مجموع نشستست پریشان نرود
گر بیارند کلید همه درهای بهشت
جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود
به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق
نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود
عشق را عقل نمی خواست که بیند لیکن
هیچ عیار نباشد که به زندان نرود
سعدیا گر همه شب شرح غمش خواهی گفت
شب به پایان رود و شرح به پایان نرود
سعدی
۹۳/۱۲/۲۰