شعر صبح 36
سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ق.ظ
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
حافظ
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
حافظ
۹۴/۰۱/۰۴