چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
حافظ
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
حافظ
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
حافظ
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
حافظ
هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام
حافظ
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
حافظ
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری
سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
حافظ