دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
حافظ
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
حافظ
برابری به مه او روی نکرد مهی
که رو نساخت چو آیینه در برابر او
محتشم کاشانی
رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود
که پرده از رخ تو برنمیتوان انداخت
عراقی
هر که با زلف گرهگیر تو پیوندی ساخت
ببریدم ز همه خلق و درو پیوستم
خواجوی کرمانی
هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید
که گل از خار همیآید و صبح از شب تاری
سعدی
سهل است گر از دستت شد چاک گریبانم
ترسم نرسد دستم بر چاک گریبانت
فروغی بسطامی
اگر خواهی که: جفت غم کنی خلق جهانی را
اشارت گونهای از طاق ابروی تو بس باشد
اوحدی
برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم
سعدی
هر که بیند، گل روی تو و عاشق نشود
همچو نرگس، مگرش دیده بینایی نیست
سلمان ساوجی
سرو سهی که هست شب و روز در قیام
چون قامتت بدید بر او فرض شد نماز
خواجوی کرمانی