همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام
گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ
صائب
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام
گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ
صائب
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
سعدی
آب تو چون به جو رود کی سخنم نکو رود
گاه دمم فرودرد از سبب حیای تو
مولوی
تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند به نابینایی
شهریار
گاهی به پریشانی گاهی به پشیمانی
زین عیش همیمانی ای دوست مخسب امشب
مولانا
ای عقل باش حیران نی وصل جو نه هجران
چون وصل گوش داری زان کس که نیست غایب
مولانا
جان و جگرم بسوخت هجران
خود عادت دل نه زین شمارست
جان سوختن و جگر خلیدن
هجران ترا کمینه کارست
در هجر ز درد بی قرارم
کان درد هنوز برقرارست
انوری
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
حافظ
زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم
فرداست که سر حلقه ارباب جنونم
محتشم کاشانی