شمس حق نیک نام شد تبریزت مقام
گر نشکستم تمام هیچ تو دادم مده
مولوی
شمس حق نیک نام شد تبریزت مقام
گر نشکستم تمام هیچ تو دادم مده
مولوی
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟
هر جا که عشق هست، جفا و وفا یکی است
صائب
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
شهریار
من نه آنم که تراوش کند از من گلهای
میدهد خون جگر رنگ به بیرون، چه کنم؟
صائب
زودتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شد
مستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیا
مولوی
تا وصف صورتش را در نامه ثبت کردیم
مانند اهل دانش پیش معانی ما
فروغی بسطامی
آسودگان چو نشئه درد آرزو کنند
آیند و خاک کشتهٔ تیغ تو بو کنند
محتشم کاشانی
صدمین صبح و صدمین بیت شعر...
شما یک بیت شعر مرا مهمان کنید...
از سر خردهٔ جان سخت دلیرانه گذشت
آفرین باد به پروانه که مردانه گذشت
صائب