عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سالست که من بلبل این بستانم
سعدی
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سالست که من بلبل این بستانم
سعدی
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
حافظ
هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
سعدی
این طرفه که او من شد و من او وز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
عراقی
شبم بیزلف او صد نیش عقرب نیست در بستر
چو چشم دیر خواب خویش مهد راحتی دارم
محتشم کاشانی
این منم کاندر حضور مدعی چون محتشم
هرچه طبعم کرده خواهش بیمحابا کردهام
محتشم کاشانی
تا بد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها
صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی
رهی معیری
یار از پرده هویدا شد و یاران غافل
یوسفی هست دریغا که خریداری نیست
فروغی بسطامی
یک سال و هزار سال میباید زیست
یک جای و هزار جای میباید بود
عراقی