ای چراغ آسمان و رحمت حق بر زمین
ناله من گوش دار و درد حال من ببین
مولوی
ای چراغ آسمان و رحمت حق بر زمین
ناله من گوش دار و درد حال من ببین
مولوی
تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان
بر صفت گلبشکر پخت و بپرورد مرا
مولوی
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت
برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر
مولوی
مژده از بخششی که نتوان یافت
به دو صد سال خون چشم و عنات
مولوی
تو جهان زندگی و این جهان بندگی
تو ز شاه شه نشان والله نشان دیگری
مولوی
من نیم کاره گفتم باقیش تو بگو
تو عقل عقل عقلی و من سخت کودنم
مولوی
لولیان از شهر تن بیرون شوید
لولیان را کی پذیرد خان و مان
مولوی
ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بکن
جهد مبارک بود از چه تو پژمردهای
مولوی
گفتم که تا به گردن در لطفهات غرقم
قانع نگشت از من دلدار تا به گردن
مولوی