یک زمان دیده من ره به سوی خواب برد
ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی
سعدی
یک زمان دیده من ره به سوی خواب برد
ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی
سعدی
جهانم میشود تاریک چون یاد آرم آن شبها
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هردم
امیرخسرو دهلوی
مرغ وحشی که میرمید از قید
با همه زیرکی به دام افتاد
سعدی
فروغی از اثر پرتو محبت دوست
کمین تجلی من ماه و آفتابی
فروغی بسطامی
مار است بتی که تنگ خوی است
ماییم و دلی گرفته آن خوی
سلمان ساوجی
ز افتادگی به مسند عزت رسیده است
یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟
صائب
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بیحساب فرزندم
سعدی
یک بار نگویی به رفیقان وداع
کاخر تو در آن اول منزل چونی؟
سعدی
نی دولت آنکه یار غارت بینم
نی فرصت آنکه در کنارت بینم
سلمان ساوجی