ز افتادگی به مسند عزت رسیده است
یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟
صائب
ز افتادگی به مسند عزت رسیده است
یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟
صائب
از گرانسنگی نمیجنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
صائب
خطر در آب زیرکاه بیش از بحر میباشد
من از همواری این خلق ناهموار میترسم
صائب
نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
آخر این سلسله بر گردن ما میافتد!
صائب
چون ماه درین دایره هر چند تمامم
از پهلوی خویش است مدارم چه توان کرد
صائب
با خاص و عام یکرنگ، از مشرب رساییم
بر خار و گل سمن ریز، چون نور ماهتابیم
صائب
در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر
با کمان یک دم مدارا تیر نتوانست کرد
صائب
چه سود ازین که بلندست دامن فانوس؟
چو هیچ وقت نیامد به کار گریهٔ شمع
صائب
در جهان آگهی خضری دچار من نشد
میروم از خود برون، شاید که پیش آید کسی
صائب
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟
هر جا که عشق هست، جفا و وفا یکی است
صائب