در سرشکم نشد لایق بازار دوست
قابل قیمت نگشت گوهر یک دانهام
فروغی بسطامی
در سرشکم نشد لایق بازار دوست
قابل قیمت نگشت گوهر یک دانهام
فروغی بسطامی
در عشق که مردم را از پوست برون آرد
از شوق شود پاره هر جامه که بردوزم
سیف فرغانی
هر که را کار نه عشق است اگر سلطان است
تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست
سیف فرغانی
به وصف آن دهن و لب کجا بود قدرت
مرا که لکنت عجز است در زبان مقال
سیف فرغانی
عشق چون پا در میان دل نهاد
دست با غم در کمر دارد دلم
سیف فرغانی