ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
حافظ
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
حافظ
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
حافظ
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
حافظ
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم
حافظ
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر
حافظ
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
حافظ
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حافظ
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ
به من ده که گردم به تایید جام
چو جم آگه از سر عالم تمام
حافظ
تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاد
در قصرهای قیصر و در خانههای خان
حافظ