وقت است که بر لاله خروشی بزنیم
بر سبزه و گلخانه فروشی بزنیم
عراقی
وقت است که بر لاله خروشی بزنیم
بر سبزه و گلخانه فروشی بزنیم
عراقی
حسن را بر دیدهٔ خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد
عراقی
دل چو آرام دل خود بازیافت
یک نفس با من نیارامید رفت
عراقی
به تیر غمزه مرا میزنی و میترسم
که بر تو آید تیری که می زنی بیباک
عراقی
تا کی کشد عراقی مسکین جفای تو؟
بگذشت چون جفای تو، این نیز بگذرد
عراقی
خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش
لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت
عراقی
منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
عراقی
مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد
که از باغ و گل و گلزار بوی یار میآید
عراقی
این طرفه که او من شد و من او وز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
عراقی
یک سال و هزار سال میباید زیست
یک جای و هزار جای میباید بود
عراقی