محتشم بینی ار غزال مرا
سر چو مجنون نهی به صحرا تو
محتشم کاشانی
محتشم بینی ار غزال مرا
سر چو مجنون نهی به صحرا تو
محتشم کاشانی
اگر در وادی عشقت دل از ظلمت کشد لشگر
شکوهٔ لشگر دل را به زور یک نگه بشکن
محتشم کاشانی
گیسوی حور اگر بود دام فسون ز قید آن
مرغ که جست میپرد صید که رست میرود
محتشم کاشانی
صولت جباریش پوست ز سر برکشد
یک دم اگر سر کشد چرخ ز فرمان خان
محتشم کاشانی
قهر تو باغیار به از لطف تو با ماست
این لطف به اغیار که دارد که تو داری
محتشم کاشانی
هست در عشق قماری که حرج نیست در آن
گرچه بر روی مصلای پیامبر بازند
محتشم کاشانی
به لاله زار دل داغدار من بگذر
که دهر یاد ندارد چنین گلستانی
محتشم کاشانی
به کامم روز و شب در عاشقی اما به کام که
به کام آن که جان مییابد از مرگم چه کام است این
محتشم کاشانی
کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست
طمع مدار که دیگر کمر توانی بست
محتشم کاشانی
آسودگان چو نشئه درد آرزو کنند
آیند و خاک کشتهٔ تیغ تو بو کنند
محتشم کاشانی