شعر صبح 230
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۵ ق.ظ
ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته
رخساره زمین چو تو خالی نیافته
بر دور عارض تو نظر کرده آفتاب
خود را لطافتی و جمالی نیافته
تا کی ز درد عشق تو نالد روان من
روزی به لطف از تو مثالی نیافته
زایل شود هر آن چه به کلی کمال یافت
عمرم زوال یافت کمالی نیافته
گلبرگ عیش من به چه امید بشکفد
از بوستان وصل شمالی نیافته
سعدی
۹۴/۰۷/۱۲